hamed hashemi

برایت از طلا تختی ، مسیری رو به خوشبختی دعا کردم !!!

فارس: مادر شهید «قربانعلی رخشانی مهماندوست» معروف به ننه‌علی صبح دیروز در منزلش درگذشت.

مادر شهید انقلاب اسلامی "قربانعلی رخشانی مهماندوست" که حدود 90 سال از خداوند عمر پربرکتی گرفته بود و مدتی در بستر بیماری بود، صبح امروز در منزلش درگذشت.

شهید رخشانی در قطعه ۲۴ بهشت زهرا (س) نزدیک مزار شهید فهمیده دفن شده است و مادر این شهید از سال ۵۹ در یک اتاقک حلبی در کنار مزار فرزندش زندگی می‌کرد که حدود 3 سال پیش در پی نامه مقام معظم رهبری به خانه دخترش رفت و در آنجا ساکن شد.
 

نوشته شده در پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:,ساعت 9:21 توسط حامد| |

سعید تاجیک به جرم توهین و فحاشی و استعمال الفاظ رکیک به ‌هاشمی رفسنجانی و ایجاد مزاحمت برای دختر وی به ۸ ماه حبس و ۵۰ ضربه شلاق محکوم شد.

به گزارش فارس در حکم محکومیت تاجیک آمده است: در خصوص اعتراض و تجدیدنظر خواهی آقای سعید تاجیک فرزند حسین از دادنامه شماره ۱۲۲۰ مورخ ۲۷/۹/۹۰ صادره از شعبه ۱۰۸۹ دادگاه عمومی جزایی تهران که به موجب آن نامبرده به اتهام توهین و فحاشی و استعمال الفاظ رکیک به آیت‌الله هاشمی رفسنجانی عضو خبرگان رهبری و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و ایجاد مزاحمت نسبت به فائزه هاشمی با استعمال الفاظ رکیک و توهین و فحاشی در حرم عبدالعظیم(ع) شهر ری و اماکن اطراف آن که بابت توهین به آیت‌الله هاشمی به تحمل ۴ ماه حبس تعزیری و از بابت مزاحمت بانوان (برای فائزه هاشمی) به تحمل ۴ ماه حبس و ۵۰ ضربه شلاق تعزیری محکومیت یافته است.

با ملاحظه محتویات پرونده و لایحه اعتراضیه تجدیدنظر خواه و اینکه از ناحیه ایشان ایراد و اشکال موجه و موثری که مسابق شقوق مندرج در ماده ۲۴۰ قانون آئین دادرسی دادگاه‌های عمومی و انقلاب در امور کیفری سبب بی‌اعتباری و در نتیجه نقض دادنامه صادره و رسیدگی بیشتر را فراهم نماید، مطرح نگردیده است.

عمده مطالب آورده شده در لایحه اعتراضیه تکرار مطالب بدوی است بنابراین دادنامه بدوی از نظر رعایت اصول و تشریفات دادرسی و مبانی استدلال خالی از ایاد و نقص قانونی است. لذا دادگاه مستنداً به بند الف از ماده ۲۵۷ قانون مارالذکر ضمن رد تجدید نظرخواهی به عمل آمده دادنامه معترض عنه را عینا تایید می‌نماید. رای صادره به استناد ماده ۲۴۸ همین قانون قطعی است.

 

نوشته شده در پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:,ساعت 9:18 توسط حامد| |

ایسنا: محمدرضا که متهم به ریختن آهک در چشمان فاطمه است، به قصاص از ناحیه دو چشم برای سلب بینایی محکوم شد.

امیر ضیاءالدینی ـ وکیل فاطمه ـ با اعلام این خبر تصریح کرد: این حکم که از سوی هیات قضایی دادگاه کیفری استان کردستان صادر شده است، ظرف 20 روز در دیوان عالی کشور قابل تجدیدنظرخواهی است.

امیر- پدر این کودک- درباره جزئیات حادثه می‌گوید: 17 تیرماه سال 88 ساعت 9:30 صبح به همراه خانواده‌ام از روستایمان در اسدآباد همدان به روستایی در شهرستان قروه سنندج رفتیم تا سری به خواهرم بزنیم. شوهرخواهرم به نام محمدرضا 33 ساله که به مواد مخدر اعتیاد دارد ساعت 24 به خانه آمد و حدود ساعت سه بامداد بود که خوابیدیم اما قبل از خواب محمدرضا سه لیوان شربت درست کرد و به من و فاطمه داد اما فاطمه آن را نخورد.

پدر این دختربچه می‌افزاید: حدود ساعت پنج صبح مادر فاطمه از خواب بیدار شد و فهمید که فاطمه در اتاق نیست. من هم که از خواب بیدار شده بودم متوجه نبودن شوهرخواهرم شدم و زمانی که از بالکن نگاه کردم، دیدم فاطمه، ته حیاط که یک اتاق مخروبه هم آنجا بود افتاده و محمدرضا نیز آنجاست. در حالی که خواهرم و همسرم داد و فریاد می‌کردند، سراسیمه خود را به حیاط رساندیم و دیدیم که فاطمه دستانش آهکی است و تمام لباس‌هایش سفید شده است. چون نمی‌توانست نفس بکشد، فکر کردیم مرده است.

پدر این کودک با بیان اینکه فاطمه صورتش سوخته و کبود شده بود، خاطرنشان می‌کند: شوکه شده بودیم و خواهرم یقه شوهرش را گرفته بود که چرا این کار را با فاطمه کرده اما او عنوان می‌کرد که از بلندی به پایین پرت شده است.

وی اظهار می‌کند: پس از آنکه فاطمه را در این شرایط پیدا کردیم، بلافاصله به روستای خودمان برگشتیم و او را به درمانگاه بردیم اما آنجا تشخیص ندادند که چه اتفاقی برای او افتاده است. در نتیجه دخترم را به بیمارستان بعثت همدان بردیم اما پزشکان گفتند که دیگر دیر شده و چشمان فاطمه نابود شده است.
 

نوشته شده در پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:,ساعت 9:14 توسط حامد| |

1. هنگام ازدواج بیشتر با گوش هایت مشورت کن تا با چشم هایت. (ضرب المثل آلمانی)

2. مردی که به خاطر "پول" زن می گیرد، به نوکری می رود. (ضرب المثل فرانسوی)

3. لیاقت داماد، به قدرت بازوی اوست. (ضرب المثل چینی)

4. زنی سعادتمند است که مطیع "شوهر"باشد. (ضرب المثل یونانی)

5. زن عاقل با داماد "بی پول" خوب می سازد. (ضرب المثل انگلیسی)

6. زن مطیع، فرمانروای قلب شوهر است. (ضرب المثل انگلیسی)

7. زن و شوهر اگر یکدیگر را بخواهند در کلبه ی خرابه هم زندگی می کنند. (ضرب المثل آلمانی)

8. داماد زشت و با شخصیت به از داماد خوش صورت و بی لیاقت. (ضرب المثل لهستانی)

9. دختر عاقل، جوان فقیر را به پیرمرد ثروتمند ترجیح می دهد. (ضرب المثل ایتالیایی)



10. داماد که نشدی از یک شب شادمانی و عمری بداخلاقی محروم گشته ای. (ضرب المثل فرانسوی)

 


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:,ساعت 12:7 توسط حامد| |

شما یادتون نمیاد، تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن… آب بخوریم



شما یادتون نمیاد، شبا بیشتر از ساعت ۱۲ تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت ۱۲سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد…. سر زد از افق…مهر خاوران !



شما یادتون نمیاد، قبل از شروع برنامه یه مجری میومد اولش شعر می خوند بعد هم برنامه ها رو پشت سر هم اعلام می کرد…آخرشم می گفت شما رو به دیدن برنامه ی فلان دعوت می کنم..



شما یادتون نمیاد، تو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز.



شما یادتون نمیاد، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ



شما یادتون نمیاد، ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد.



شما یادتون نمیاد، تو فیلم سازدهنی مرده با دوچرخه توکوچه ها دور میزدو میخوند:دِریااااااا موجه کا کا.. دِریا موجه.



شما یادتون نمیاد، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی میداد.



شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی ! شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میذاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.



شما یادتون نمیاد، سریال آیینه ، دو قسمتی بود اول زن و شوهر ها بد بودند و خیلی دعوا میکردند بعد قسمت دوم : زندگی شیرین می شود بود و همه قربون صدقه هم می رفتند. یه قسمتی بود که زن و شوهر ازدواج کرده بودند همه براشون ساعت دیواری اورده بودند. بعد قسمت زندگی شیرین میشود جواد خدایاری و مهین شهابی برای زوج جوان چایی و قند و شکر بردند همه از حسن سلیقه این دو نفر انگشت به دهان موندند و ما باید نتیجه میگرفتیم که چایی بهترین هدیه عروسی می تونه باشه.



شما یادتون نمیاد؛ جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم.



شما یادتون نمیاد، پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن !



شما یادتون نمیاد، اون قایق ها رو که توش نفت میریختیم و با یه تیکه پنبه براش فتیله درست میکردیم و بعد روشنش میکردیم و میگذاشتیمش تو حوض. بعدش هم پت پت صدا میکرد و حرکت میکرد و ما هم کلی خر کیف میشدیم..!!!



شما یادتون نمیاد، شیشه های همه خونه ها چسب ضربدری داشت.



شما یادتون نمیاد، زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون .



شما یادتون نمیاد، یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود.



شما یادتون نمیاد، دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟



شما یادتون نمیاد، ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه !



شما یادتون نمیاد، که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو !



شما یادتون نمیاد، پاک کن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد !



شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم !



شما یادتون نمیاد، آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی !



شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن



شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن !



شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم !



شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه !



شما یادتون نمیاد، انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !



شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم رو در مینوشتن: آمدیم نبودید!!



شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !



شما یادتون نمیاد، گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه… بالهاشو زود میبنده… روی گلها میشینه… شعر میخونه، میخنده !



شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد !



شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم می خواستیم بریم حموم باید یک ساعت قبل بخاری تو حموم روشن میکردیم.



شما یادتون نمیاد، آسیاب بشین میشینم، آسیاب پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه قفل چمدون،پامیشم..آسیاب تند ترش کن، تندتر تندترش کن!



شما یادتون نمیاد، اونجا که الان برج میلاد ساختن، جمعه ها موتورهای کراس میومدن تمرین و نمایش. عشقمون این بود که بریم اونا رو ببینیم. راستی چی شدن اینا



شما یادتون نمیاد، چرخ فلکی که چرخو فلکش رو میاورد ۴ تا جا بیشتر نداشت و با دست میچرخوندش.



شما یادتون نمیاد، …تا پلیس میدیدم صدای ضبط ماشین رو کم میکردیم!



شما یادتون نمیاد، که چه حالی ازت گرفته می شد وقتی تعطیلات عید داشت تموم می شد و یادت می آمد پیک نوروزیت را با اون همه تکالیفی که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادی واقعا که هنوزم وقتی یادم می یاد گریم می گیره.



شما یادتون نمیاد، انگشتامونو تو هم کلید میکردیم یکیشونو قایم میکردیم اینو میخوندیم: بر پاااا….بر جاااا…. کی غایبه؟ مرجاااان…دروغ نگو من اینجااام…



شما یادتون نمیاد، چقدر زجر آور بود شنیدن آهنگ مدرسه ها وا شده اونم صبح اول مهر.



شما یادتون نمیاد، توی سریال در پناه تو وقتی بابای مریم سیلی آبداری زد به رامین چقدر خوشحال شدیم!



شما یادتون نمیاد، بازی اسم فامیل. میوه:ریواس. غذا:ریواس پلو…..!



شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم معلم بهداشت یه ساعتایی می اومد با مدادامون لای موهامونو نگاه می کرد.



شما یادتون نمیاد، این آواز مُد شده بود پسرا تو کوچه میخوندن: آآآآآی نسیم سحری صبر کن، مارا با خود ببر از کوچه ها،آآآی…



شما یادتون نمیاد، مراد برقی عاشق محبوبه بود، وقتی سریال مراد برقی شروع میشد پرنده تو خیابونها پر نمی‌زد.


 

نوشته شده در چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:,ساعت 11:26 توسط حامد| |

اعضاي باندي كه با اغفال دختران دانش‌آموز از صحنه آزار و اذيت آنان فيلمبرداري كرده و سپس اقدام به اخاذي مي كردند با شكايت يكي از قربانيان توسط پليس امنيت عمومي شهرضا شناسايي و دستگير شدند.

دختر دانش‌آموزي به نام «سحر» كه مورد آزار و اذيت يك باند تبهكار قرار گرفته بود چندي پيش با حضور در مركز مشاوره فرماندهي انتظامي شهرستان شهرضا گفت: از طريق دوستم با پسري به نام «فرشاد» آشنا شدم بعد از مدتي وي پيشنهاد كرد كه با هم به باغ پدريش رفته و لحظاتي استراحت كنيم و با هم حرف بزنيم.

وي افزود: پس نيم ساعت بعد از ماندنم در آن منزل، به وسيله نوشيدني از خود بي‌خود شده و حركات شنيعي از خود نشان دادم و اين در حالي بود كه فرشاد از حركات من فيلم گرفته بود و بعد از اين كه كارش تمام شد فيلم آن را به من نشان داد و با ديدن فيلم تازه متوجه شدم كه چه اشتباه بزرگي كردم. فرشاد به من گفت از اين به بعد هر روز بايد به من زنگ بزني و هر وقت خواستم بايد بيايي و گرنه فيلمت را به همه بلوتوث مي‌كنم.

سرهنگ خسرو احمدي فرمانده انتظامي شهرستان شهرضا، در اين رابطه گفت: به دنبال اظهارات اين دختر ماموران پليس امنيت عمومي شهرستان با هماهنگي مقام قضايي به محل قرار رفته و در يك اقدام سريع خودروي متهم را متوقف و وي را دستگير كردند.

وي افزود: در بازرسي از صندوق عقب خودرو متوجه شدند يك نفر ديگر به نام «محمود» كه همدست متهم است در عقب خودرو مخفي شده كه وي نيز دستگير شد.

احمدي افزود: در بازرسي دقيق‌تر ماموران تعداد سه عدد " رم " گوشي تلفن هراه حاوي صحنه‌هايي از آزار و اذيت دختران دانش‌آموز كه عمدتاً از مدارس راهنمايي بودند، كشف و ضبط كردند.

وي گفت: با همكاري دو متهم دستگيرشده سه همدست آنان نيز شناسايي و در يك اقدام غافلگيرانه دستگير شدند.

احمدي با بيان اينكه متهمان پس از تشكيل پرونده و جمع‌آوري مستندات لازم كليه مدارك جرم تحويل مراجع قضايي داده شدند از تمامي قربانيان اين پرونده خواست تا به منظور شكايت و تكميل پرونده به پليس مراجعه كنند.

فرمانده انتظامي شهررضا در پايان با بيان اينكه مجازات افرادي كه اقدام به سو استفاده از نواميس مردم كرده و از آنان تصويربرداري كنند سنگين است خاطر نشان كرد: با سنگين شدن پرونده اعضاي اين باند قطعاً مجازات سنگين‌تري نيز براي آنان رقم خواهد خورد.



منبع خبر : عصر ايران - http://www.asriran.com/fa/print/163655
 

نوشته شده در سه شنبه 6 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 16:54 توسط حامد| |

 در سایه محمد (ص) و آل محمدیم __ برتر از این برای بشر افتخار نیست

به گزارش آخرین نیوز به نقل از مرکز خبر حوزه، جدیدترین سروده آیت‌الله صافی گلپایگانی از سوی دفتر وی منتشر شد‌. متن کامل این سروده تقدیم می‌شود.






ما را ز کورش و کی و جم اعتبار نیست

فخری به داریوش و به اسفندیار نیست

مرده است دور رستم و سیروس و کیقباد

ما را به جاهلیّت آن دوره کار نیست

در سایه‌ی محمد(ص) و آل محمدیم

برتر از این برای بشر افتخار نیست

ابناء دین و سوره توحید و کوثریم

بر دل ز کفر و شرک و شرارت غبار نیست

اسلام، اعتقاد و نظام و هویت است

هر کس نداشت در دو جهان رستگار نیست

اندر دژ ولایت و حِصن امامتیم

مانند این حصار به گیتی حصار نیست

ما امت عدالت و صلح و اخوتیم

در ما نفاق و شیطنتِ دیوسار نیست

از جاهلیّتِ مجوس نگیریم رسم و راه

ما را به جز ولایت مهدی (عج) شعار نیست

اعلام «ان اکرمکم» باشد این پیام

در کیش ما به رنگ و نژاد اعتبار نیست

گر مدعی تلاش به توهین ما کند

با او بگو که از تو جز این انتظار نیست

تو باش و هفت خوان و خرافات و تُرَّهات

راهی که میروی ره پروردگار نیست

زنده است دین احمد(ص) و قرآن و اهل بیت(ع)

اَکمل از آن طریق سوی کردگار نیست

یارب رسان امام زمان منجی جهان

فرّخ زمان او که در آن، کار عار نیست

پر می‌کند ز عدل به امرِ خدا زمین

بهتر ز عصر دولت او روزگار نیست

آئین دین مداری و تقوی شود رواج

رسم فساد و شرب مدام و قمار نیست

مؤمن عزیز گردد و کافر شود ذلیل

مرد خدا به دوره‌ی او خوار و زار نیست



منبع خبر : آخرين نيوز - http://www.akharinnews.com/content/view/26081/36
 

نوشته شده در سه شنبه 6 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 16:4 توسط حامد| |


دادستان کل کشور گفت پرونده جدیدی بر علیه فائزه هاشمی به خاطر مصاحبه اش با یکی از رسانه های خارج از کشور تشکیل شده و وی تعقیب می شود.

محسنی اژه ای در نشست امروز خبری خود گفت: من هم دیدم که مصاحبه چه بود و الحق و الانصاف برخی مطالب قابل تعقیب است. همانجا به دادستان تهران زنگ زدم و گفتم چه کرده اید؟ آقای دولت آبادی هم گفت من هم دیده ام و اقدام کرده ام.

وی در توضیح این مطلب گفت: یعنی پرونده جدیدی جدای سایر پرونده های این فرد تشکیل شده. در ئحال حاضر نمی دانم متهمه احضار شده یا نه، ولی بدیهی است پرونده ثبت شده و متهمه قابل تعقیب است.

گفته می شود فائزه هاشمی در گفتگو با یکی از سایتهای خارج از کشور اعلام کرده بود مملکت به دست اراذل و اوباش افتاده است. وی دلیل این موضوع را توهین یکی از افراد منسوب به بسیج در صحن عبدالعظیم حسنی شهر ری عنوان کرده است. دادستان تهران گفته بود این افراد تعقیب شده اند و هم اکنون در بازداشت به سر می برند.

 

نوشته شده در سه شنبه 6 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 15:59 توسط حامد| |

سيد‌ حسن خميني فرزند يادگار امام(ره) رسما در جمع تعدادي از اعضاي مجمع روحانيون مبارز، نامزدي خود را براي انتخابات يازدهم رياست جمهوري اعلام كرد.

به گزارش جهان سايت تازه تاسيس ظاهرا نزديك به جريان آقاي ميم با خبر شد:
سید حسن حمینی با تحليل شرايط موجود و آينده گفت: من ۳۰ ميليون راي دارم. نخبگان مرا جزو اصلاح‏طلبان و مردم به دليل ارتباط با خانواده امام (ره)، فراجناحي مي‏دانند.

بر اساس اين گزارش سيد محمد خاتمي پيشنهادات خود را در مورد كانديداتوري حجت الاسلام والمسلمين سيد‌حسن خميني را ابراز داشت و گفت: شما بايد يك فرايند را طي كنيد كه اين فرايند در عرصه سياسي از انتخابات مجلس نهم آغاز مي‏شود. شما در اين انتخابات سرليست اصلاح‏طلبان خواهيد بود و با راي بالايي كه قطعا مي‌آوريد مدتي به عنوان رئيس مجلس مطرح خواهيد بود و بعد از آن بستر براي حضور شما در انتخابات رياست جمهوري آماده مي‏شود.

وي افزود: علاوه بر ظرفيت رياست مجلس، شما در جايگاه فعلي به خوبي مي‏توانيد از تريبون‏هاي مختلف مثل نمازجمعه، صداوسيما و.. استفاده كنيد.

وي اضافه كرده است: جنابعالي بايد از هر عرصه‏اي جهت حضور اجتماعي بهره‏مند شويد و چهره به چهره با جوانان مخصوصا دانشجويان ارتباط بگيريد وشركت در سفرهاي استاني، كنگره شهيدان و.. را موضوع جدي بدانيد.
 

نوشته شده در سه شنبه 6 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 14:12 توسط حامد| |

ميگويند حدود ٧٠٠ سال پيش، در اصفهان مسجدي ميساختند.

روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرين خرده کاري ها را انجام ميدادند.

پيرزني از آنجا رد ميشد وقتي مسجد را ديد به يکي از کارگران گفت: فکر کنم يکي از مناره ها کمي کجه!

کارگرها خنديدند. اما معمار که اين حرف را شنيد، سريع گفت : چوب بياوريد ! کارگر بياوريد ! چوب را به مناره تکيه بدهيد. فشار بدهيد. فششششششااااررر...!!!

و مدام از پيرزن ميپرسيد: مادر، درست شد؟!!

مدتي طول کشيد تا پيرزن گفت : بله ! درست شد !!! تشکر کرد و دعايي کرد و رفت...

کارگرها حکمت اين کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسيدند ؟!

معمار گفت : اگر اين پيرزن، راجع به کج بودن اين مناره با ديگران صحبت ميکرد و شايعه پا ميگرفت، اين مناره تا ابد کج ميماند و ديگر نميتوانستيم اثرات منفي اين شايعه را پاک کنيم...

اين است که من گفتم در همين ابتدا جلوي آن را بگيرم !
 

نوشته شده در پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 11:48 توسط حامد| |

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.

اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!

دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی !

سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!!

پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟

لقمان جواب داد :

اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد .

اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است .

و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست...
 

نوشته شده در پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 10:46 توسط حامد| |

 از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا كردی؟

گفت : چهار اصل
1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
2- دانستم كه خدا مرا میبیند پس حیا كردم
3- دانستم كه كار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش كردم
4- دانستم كه پایان كارم مرگ است پس مهیا شدم

نوشته شده در پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 10:43 توسط حامد| |

مردي براي اصلاح سر و صورتش به آرايشگاه رفت در بين کار گفت و گوي جالبي بين آنها در گرفت.
آنها در مورد مطالب مختلفي صحبت کردندوقتي به موضوع خدا رسيد
آرايشگر گفت: من باور نمي کنم که خدا وجود دارد.
مشتري پرسيد: چرا باور نمي کني؟
آرايشگر جواب داد: کافيست به خيابان بروي تا ببيني چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت اين همه مريض مي شدند؟ بچه هاي بي سرپرست پيدا ميشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجي وجود داشت؟
نمي توانم خداي مهرباني را تصور کنم که اجازه دهد اين همه درد و رنج و جود داشته باشد.
مشتري لحظه اي فکر کرد اما جوابي نداد چون نمي خواست جر و بحث کند.
آرايشگر کارش را تمام کرد و مشتري از مغازه بيرون رفت به محض اينکه از مغازه بيرون آمد مردي را ديد با موهاي بلند و کثيف و به هم تابيده و ريش اصلاح نکرده ظاهرش کثيف و به هم ريخته بود.
مشتري برگشت و دوباره وارد آرايشگاه شد و به آرايشگر گفت:ميدوني چيه! به نظر من آرايشگرها هم وجود ندارند.
آرايشگر گفت: چرا چنين حرفي ميزني؟ من اينجا هستم. من آرايشگرم.همين الان موهاي تو را کوتاه کردم.
مشتري با اعتراض گفت: نه آرايشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هيچکس مثل مردي که بيرون است با موهاي بلند و کثيفو ريش اصلاح نکرده پيدا نمي شد.
آرايشگر گفت: نه بابا! آرايشگرها وجود دارند موضوع اين است که مردم به ما مراجعه نميکنند.
مشتري تاکيد کرد: دقيقا نکته همين است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نميکنند و دنبالش نمي گردند.
براي همين است که اين همه درد و رنج در دنيا وجود دارد.!
 

نوشته شده در پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 10:37 توسط حامد| |

دل بی تو درون سینه ام می گندد غم از همه سو ، راه مرا می بندد امسال بهار بی تو یعنی پائیز تقویم ب گور پدرش می خندد !

 

 

تقلب توانگر کند مرد را / تو خر کن دبیر خردمند را !

 

 

 

هر مردی روزی باید زن بگیره چون شادی تنها چیز زندگی نیست

 

 

 

تست هوش : ب 750 گرم میگن چی؟؟؟.ميگن نیم کیلو و نیم

 

 

 

پسره روختنه میکنن میگن بایددامن بپوشی.میگه نامردا مگه چقدشو بریدید

 

 

 

عروس ميره گل بچينه ، شهرداری ميگیرتش

 

 

 

توبه:خدايا تو جز گناه ازمن چيزي نديدي،خدايادمت گرم شترديدي نديدي

 

 

 

غضنفر ب زنش میگه: زن مهریه‌ات را بگذار اجرا تا با پولش خونه بخریم!

 

 

 

یه پیرزن خودشو تو آینه می بینه می گه آینه هم آینههای قدیم!

 

 

 

غضنفر باباش آتیش میگیره میره ملاقات میگه: بخش پدرسوختهها کجاست؟

 

 

 

غضنفر می ره جهنم دمپایش را پرت می کنه تو بهشت ب خدا میگه برم بیارمش؟!

 

 

 

به غضنفر میگن بابات چند سالشه ؟ میگه نمیدونم خیلی وقته داریمش!

 

 

 

به غضنفر گفتن ک با کاروان یه جمله بساز گفت : توی حمام هیچوقت دوش کاروان رو نمی کنه

 

 

 

به غضنفر ميگن: با «حميد و فريد» جمله بساز. ميگه: شما با هميد؟ چند نفريد؟

 

 

 

به غضنفر ميگن: با «حيدر» جمله بساز، ميگه: اومدم در خونتون هي در زدم، هي در زدم، هيچكي درو باز نكرد. بهش ميگن: نه بابا، با «آقا حيدر» جمله بساز، ميگه:‌ اومدم در خونتون، آقا! هي در زدم، هي در زدم، هيچكي در رو باز نكرد!

 

 

به يكي مي گن با توله سگ جمله بساز.ميگه توله سگ ضربدر عرض سگ برابر است با مساحت سگ

 

 

 

آموزش گویش مشهدی : موبورُم = می برم موبورُم = من برم موبورُم = برنده میشم موبورُم = می برُم موبورُم = موهای من بوره

 

 

به غضنفر ميگن: با «ابريشم» جمله بساز ، ميگه: هوا ابريشم خوبه!

 

 

مادر: احمد! اگر من ب تو ۱۰ تا بادام بدهم ک آنها را ب طور مساوی با جواد تقسیم کنی، چند تا ب او می دهی؟ احمد: سه تا! مادر: ببینم! مگر تو حساب کردن بلد نیستی؟ احمد: چرا مامان من بلدم، ولی جواد ک بلد نیست!

 

 

     مادر : پسرم ، من دارم مي رم خريد يه وقت ب كبريت دست نزنيها پسر : نه مامان جون من خودم فندك دارم

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 31 فروردين 1390برچسب:,ساعت 11:58 توسط حامد| |

زیبایی شما کاملا به حالات فیزیکی و روحی شما بستگی دارد. اما نگذارید این موضوع بر شما غلبه کند. شاید تمایل داشته باشید که هر ماه یکی از این روش ها را بکار گیرید تا در طول سال زیبا به نظر برسید پس در قسمت ادامه ی مطلب شما را همراهی خواهم کرد !!! 


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:,ساعت 15:55 توسط حامد| |

میزی برای کار

کاری برای تخت



تختی برای خواب



خوابی برای جان

جانی برای مرگ

مرگی برای سنگ



سنگی برای یاد



این است زندگی!
 

نوشته شده در سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:,ساعت 15:53 توسط حامد| |

کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای ، دور ِ اجاقی ساده بود
شب که می شد نقشها جان می گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
می شدم پروانه ، خوابم می پرید
خوابهایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود
قهر می کردم به شوق آشتی
عشق هایم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود


 

نوشته شده در سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:,ساعت 15:50 توسط حامد| |

 زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت. شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید پیدا کرد ...

در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد پرسید: چی‌ شده عزیزم این موقع شب اینجا نشستی؟!

شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت: هیچی‌ فقط اون وقتها رو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم ، یادته...؟!

زن که حسابی‌ تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت : آره یادمه...

شوهرش ادامه داد : یادته پدرت که فکر می کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد؟!

زن در حالی‌ که روی صندلی‌ کنار شوهرش می نشست گفت : آره یادمه، انگار دیروز بود!

مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد : یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت: یا با دختر من ازدواج میکنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوری ؟!

زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و...!

مرد نتوانست جلوی گریه اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می شدم !
 

نوشته شده در سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:,ساعت 15:44 توسط حامد| |

 ژاپن: به شدت مطالعه می کند و برای تفریح ربات می سازد!



مصر: درس می خواند و هر از گاهی بر علیه حسنی مبارک، در و پنجره دانشگاهش را می شکند!



هند: او پس از چند سال درس خواندن عاشق دختر خوشگلی می شود و همزمان برادر دوقولویش که سالها گم شده بود را پیدا می کند. سپس ماجراهای عاشقانه و اکشنی(ACTION) پیش می آید و سرانجام آندو با هم عروسی می کنند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود!



عراق: مدام به تیر ها و خمپاره های تروریست ها جاخالی می دهد ودر صورت زنده ماندن درس می خواند!



چین: درس می خواند و در اوقات فراغت مشابه یک مارک معروف خارجی را می سازد و با یک دهم قیمت جنس اصلی می فروشد!



رژیم اشغالگر صهیونیستی: بیشتر واحدهایی که او پاس کرده، عملی است او دوره کامل آموزشهای رزمی و تروریستی و کماندویی را گذرانده! مادرزادی اقتصاد دان و نزول گیر و ربا خوار به دنیا می آید!



گینه بی صاحاب!: او منتظر است تا اولین دانشگاه کشورش افتتاح شود تا به همراه بر و بچ هم قبیله ای درس بخواند!



کوبا: او چه دلش بخواهد یا نخواهد یک کمونیست است و باید باسواد باشد و همینطور باید برای طول عمر فیدل کاسترو و جزجگر گرفتن جمیع روسای جمهوری امریکا دعا کند!



پاکستان: او بشدت درس می خواند تا در صورت کسب نمره ممتاز، به عضویت القاعده یا گروه طالبان در بیاید!



اوگاندا: درس می خواند و در اوقات بیکاری بین کلاس؛ چند نفر از قبیله توتسی را می کشد!



انگلیس: نسل دانشجوی انگلیسی در حال انقراض است و احتمالا تا پایان دوره کواترناری!! منقرض می شود ولی آخرین بازماندگان این موجودات هم درس می خوانند!



ایران:

عاشق تخم مرغ است! سرکلاس عمومی چرت می زند و سر کلاس اختصاصی جزوه می نویسد! سیاسی نیست ولی سیاسی ها را دوست دارد. معمولا لیگ تمام کشورهای بالا را دنبال می کند! عاشق عبارت «خسته نباشید» است، البته نیم ساعت مانده به آخر کلاس! هر روز دوپرس از غذای دانشگاه را می خورد و هر روز به غذای دانشگاه بد و بیراه می گوید! او سه سوته عاشق می شود! اگر با اولی ازدواج کرد که کرد، و الا سیکل عاشق شدن و فارغ شدن او بارها تکرار می شود! جزء قشر فرهیخته جامعه محسوب می شود ولی هنوز دلیل این موضوع مشخص نشده که چرا صاحبخانه ها جان به عزرائیل می دهند ولی خانه به دانشجوی پسر نمی دهند! (فهمیدین به منم بگین) او چت می کند! خیابان متر می کند، ودر یک کلام عشق و حال می کند! همه کار می کند جز اینکه درس بخواند نسل دانشجوی ایرانی درسخوان در خطر انقراض است! از من می شنوین بی خیال دانشگاه بشین بهتره (تفریحات بهتر و کم دردسرتر هست)خود دانید.
 

نوشته شده در سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:,ساعت 15:41 توسط حامد| |

صبح: تو رخت خواب…..



۹ صبح: یکم وول میخوره یه لنگه از پاشو از زیر پتو میده بیرون کفش های مارک دارش هنوز پاشه از پارتی دیشب اومده زحمت در آوردنشم نکشیده….



۱۰ صبح: مامان در و باز میکنه میبینه پسرش خوابه(الهی مادر فدات شه بچه ام تا صبح خونه دوستش کارای پایان نامه اش رو میدیده گناه داره صداش نکنم یکم دیگه بخوابه!)



۱۱ صبح: از جا میپره سمت دستشویی………….(اگه نه که باز خوابه)



۱۲ صبح یا ظهر: موبایلشو میبینه ۹۹ تا میس کال ۱۹۹ تا اس ام اس سرش گیج میره سونیا - رزا- سارا-بهناز -نازی-ژیلا- الناز- بیتا و………اقدس و شوکت هم آخریاشن اوه باز زنگ میخوره؟ سایلنت بهترین راه حله!



میشه یه ساعت دیگه هم خوابید!



۱ ظهر: مامان اومد دم در باز خوابه؟ پسر گلم بابک جان بیدار شو مادر لنگه ظهر پاشو ضعف می کنیا! خوشگلم مامانت قوربونه ابروهای شمشیریت بره ….بابک جاااااان عللللللللللللی (پتو رو میکشه)….ا…مامان!! بزار بخوابم پاشو دیگه پرتش میکنه



۲ ظهر: ماماااااااااااااان …..ناهار



۳ ظهر: مامااااان جورابام کو؟



۴عصر: مامااااااااااان ….سوییچ؟؟



۵ عصر: اولین اتو…(مسافرکشی صلواتی پسرا بیشتر برا ثوابش این عمل انسان دوستانه رو انجام میدن)



۶ عصر: به دستور مامان میره دنبال آبجی کوچیکه کلاس زبان البته این کار هم فقط از روی علاقه به خواهر انجام میده نه برای دید زنی چشم ها مثل چراغ پلیس میگرده که کسی از قلم نیوفته البته این کار هم برای نظارت وحس انسان دوستی انجام میده و فقط کافیه یک پسر ۱۰ ساله بیاد بیرون از کلاس خواهر پشت کنکوریشو خفه میکنه که ..آره کلاس مختلطه تو هم این همه کلاس حتما باید بیای اینجا! حالا باشه خونه حسابتو میرسم به لیدا بگو بیاد برسونیمش دیر وقته زشته..(داداش آخه اون که خونه اش ۲ساعت با ما فاصله است….امان از این خواهر ها که درد برادراشونو نمی فهمن نمی دونن برادر ضون بیچاره کمک و امداد…)



۷ عصر: لیدا خانم شما تشنه تون نیست آبجی؟ تو چی؟ با یه آب زرشک چطورین؟

(زود خودش میخوره دوتا هم میاره میده به خواهرش و لیدا جون سریع راه میوفته یه ترمز شدید که لیدا جان نیازمند به دستمال کاغذی بابک آقا هم که نقشه اش گرفت دستمال حاوی شماره موبایل رو تقدیم میکنه ….)با یه عالمه شرمندگی لیدا که خشکش زده ترجیح میده با مانتوش پاک کنه …



۸ غروب: دم خونه لیدا و لحظه فراق ….چه زود دیر می شود….!!!



۹ شب: آقا این خانم برسونین به این آدرس با آژانس خواهرو پیچوند…..



۱۰شب: یه مهمونی کوچیک طرفای شيخ صدوق حیلی خلوت فقط از دور شبیه تظاهرات میمونه…



۲شب: مادر کجا بودی؟ دلم هزار راه رفت …. چقدر برای پایان نامه ات زحمت میکشی دیگه جون نمونده برات بیا یه لقمه غذا بخور جون بگیری؟ نه مامان خسته ام با لباس تو رختخواب ولو میشه (مادر: الهی مادرت بمیره باز بی غذا خوابید خدا لعنت کنه هر چی دانشگاه بچه های مردم اسیرن برا یه درس هر شب تحقیق!!!)
 

نوشته شده در سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:,ساعت 15:37 توسط حامد| |


Power By: LoxBlog.Com